عسلعسل، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 9 روز سن داره

عسل بانو

عسل وقتي از خواب پاميشه!

بعد ناهار مامان هميشه تلاش ميکنه من رو بخوابونه  چند وقتي بود عادت کرده بودم عصرها يه ساعتي چرت ميزدم  مامان ميندازه من رو رو پاهاش و تکون ميده تا بخوابم وقتي هم از خواب پاميشم تا چشمهامو باز ميکنم تندي ميشينم و دور وبرم رو نگاه ميکنم بعد فوري از جام ميدوم بيرون و ميرم سراغ شلوغ کاري هام اينجا هم با چشمهاي پف کرده تازه از خواب پاشدم ...
29 دی 1390

بي خوابي ديروز من

ديروز من 8:30 صبح پاشدم  و مامان هم اين دفعه از زود پاشدن من خوشحال شد چون مهمون داشت و خواب مونده بود  خلاصه پاشديم و مامان کاراش و کرد و من هم کارهاي خودم رو ميکردم بازي و از درو ديوار بالا رفتن رو ميگم   خلاصه مهمون هاي مامان ظهر اومدن و به من هم خيلي خوش گذشت  و حسابي هيجان زده بودم و برا همين عصر هرکاري مامان کرد من نخوابيدم  شب هم بابا اومد و مامان ميگفت: آخه من موندم اين دختر چرا نميخوابه !!!! آخه از صبح تا الان بيداره! ولي خوب من کلي انرژي دارم و تازه داشتم با انرژي بازي هامو ميکردم شب موقع خواب مامان هرکاري بلد بود کرد تا من بخوابم ولي موفق نشد !  مثلا من رو روپاش انداخت نشد، راه برد نشد، ه...
28 دی 1390

ماجراهاي عسل

چند روز پيش با مامان و بابا رفتيم بيرون  البته به قول مامان ددر  آخه من خيلي ددريم و تا ميبينم مامان مانتو روسري پوشيده و داريم ميريم بيرون کلي ذوق ميکنم  خلاصه من هم که کلا اين روزا نميخوابم ! تا ميام تو ماشين خوابم ميبره  خلاصه مامان و بابا يه ساعتي پياده روي کردن و من تو کالسکه لم داده بودم  و همچنان در خواب ناز بودم  بعد مامان و بابا اومدن سوار ماشين شدن که بيايم خونه و من همون موقع ها بيدارشدم  بعد مامان شيرم رو داد و وقتي سير شدم يه نگاهي به دوروبرم انداختم و ديدم ما که هنوز تو ماشينيم    بعد کمي غرغر کردم و گفتم مامان بابا پس ددر چي شد  بعد فهميدم بله من خواب موندم و...
28 دی 1390

مروارید چهارم

  این روزا همش خبر از مرواریدهای منه  دیروز که کلی بیتاب بودم  شب هم همش غر زدم  مامان میگه: تازه چند بار هم تو خواب با صدای بلند گریه کردی  نتیجه اش این بود که امروز صبح که پاشدم مامان دید بله مروارید شماره  نیش زده و خلاصه سلام عرض کردن    حالا دو تا دندون پایین و دوتا بالا سمت راست دارم و حالا دیگه : ...
20 دی 1390

سومين مرواريد عسل

  خوب ديگه وقعا شدم جزء کباب خورها  چرا؟ آخه سومين مرواريد کوچولومم دراومد  هفته پيش يه خورده بيتاب بودم و شبها خوابم نميبرد و  غرغر ميکردم  سوپمم که هميشه با ملچ و مولوچ ميخوردم دوست نداشتم  مامان هم ميگفت : حتما داري دندون درمياري عسلي من  خلاصه سه شنبه شب خيلي بيتاب بودم  تا اينکه پنج شنبه (15 دي) صبح مامان با ذوق و شوق گفت : عسلي مبارکه دندونت دراومد ديگه راحت شديا  و حالا من سه تا دندون دارم دوتا پايين و يه دونه بالا سمت راست ...
17 دی 1390

عسل و سال 2012

جديدا متوجه شدم غير از سال نو خودمون که نوروز عزيز باستاني هست  باز هم سال نو داريم  سال نو ميلادي  سال 2012 مبارک    سال نو ميلادي تو زمستونه و هوا حسابي سرد ميشه   و معمولا برف هم مياد  درخت کريسمس درست ميکنند  و بابا نويل کادو مياره   اينم منم و سال جديد 2012     گفتم هوا سرد ميشه  البته فعلا خبري از برف نيست ولي يه ماه پيش که برف اومد تازه کوه هم که ميريم پر برفه  راستی مامان میگه : عسلی یاد بچگیای خودم افتادم نظرت چیه یه عکس هم از خودم وقتی نی نی بودم بزارم کنار عکسای تو ؟  منم گفتم : مامان این ...
13 دی 1390

عسلی در سرزمین بادکنک ها

این مامان هم حوصله داره ها !  صبح پاشدیم از خواب صبحونه خوردیم بعد ميخوايم حاضر شيم بریم بیرون ، مامان میگه عسلی حالا که این همه بادکنک تو خونه داریم بیا باهاش چند تا عکس بگیریم   منم میگم : مامان حالا میشه عکس نگیریم بریم بیرون   مامان:  بیرون هم میریم دیر نمیشه! حیفه بزار چند تا عکس بادکنکی ازت بندازم   ای بابا گفتمان هم جواب نداد آخه من زیاد از این بادکنک خوشم نیومد یعنی دوست دارما  اما زیاد خوشم نمیاد. آخه عجیبه ! میندازی بالا کلی طول میکشه بیاد پایین  یه جوریم هست من دست میزنم بهش نرمه بعد ناخونامو روش میکشم جیرجیر میکنه !  کلا از همون روز اول که بابا بادشون کرد و ...
8 دی 1390

عسلی 10 ماهه و هنرنمايي هاش

من دیگه حسابی بزرگ شدم  از در و دیوار و میز و همه چی میگیرم و بلند میشم و با دستهام میز رو نگه میدارم و با کمک اون راه هم میرم  مامان هم نمیدونم چرا روی میزها هرچی بوده برداشته  تازه همش هم دنبال منه تاره مامان هم دنبال من نباشه من دنبال مامانم     بعضی اسباب بازیامو دوست دارم و باهاشون بازی میکنم  بعضیارم دوست ندارم و بازی نمیکنم باهاشون   ولی کلا علاقه خودم به کنترل تلویزیون و موبایل رو حفظ کردم  یه چیز دیگه مورد علاقم گوشی تلفنه تا ببینم برمیدارم میچسبونم به گوشم و با لهجه خاص خودم میگم الو  تازه گوشی هم نباشه مشتمو میچسبونمم به گوشم و میگم الو   یه وقتایی مامان...
6 دی 1390

شب يلدا با عسلي

  امسال اولين يلدا من بود و خيلي به من خوش گذشت   تازه ده ماهه هم شدم  مامان که از صبح زود بيدار شده بود و بيسکوييت هندونه اي و دسر برا شب يلدا درست کرد  من هم که تا دلم خواست شيطوني کردم و  به همه جا سرک ميکشيدم  و مامان ميگفت: عسلي انقدر شيطوني نکن بزار کارامو بکنم!! ولي آخه مگه ميشه من آروم باشم؟!!! و مامان هم که جلو آشپزخونه سنگر درست کرده تا من نرم تو آشپزخونه  ولي من جاهاي ديگه اي رو کشف ميکنم و مامان هم دنبالم بود و خلاصه به قول خودش عجب بيسکوييتي درست کرد همراه با مراسم دو ماراتون از آشپزخونه به سمت اتاقها  خوب چي کار کنم من کوچولوام و تنهايي هم حوصلم سر ...
3 دی 1390

تولد بابا

  هورررررا بازم تولد    امروز تولد بابا هست بابا جون تولدت مبارک  ايشالا هميشه زنده و سلامت و شاد باشي  به افتخار تولد بابا ديشب هم مادربزرگ و پدربزرگ و عمو و خانوم عمو اومدند خونه ما براي تولد بابا   و يه جشن کوچولو گرفتيم  و يه کيک سيب قرمز خوشگل برا بابا گرفتيم  و مامان هم به تعداد سن بابا بادکنک خريد و البته بابا زحمت باد کردنشونو کشيد و من هم براي اولين بار بادکنک ديدم ولي نميدونم چرا اصلا از بادکنک ها خوشم نيومد و دست نزدم بهشون ولي تا جايي که دلتون بخواد دس دسي کردم  واسه بابا   اينم مدرکش: خلاصه حسابي بهم خو...
3 دی 1390
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به عسل بانو می باشد